پس از دوران سیاه وسطی و پیدایش رنسانس (نوزایی) جهان بینی جدید در غرب شکل گرفت که اصول خاصی داشت:
1- اومانیسم: نخستین جوانۀ رنسانس، اندیشۀ انسان محوری بود در مقابل تفریط گری قرون وسطی مبنی بر عزلت جویی و تقوای منفی، گناه کار دانستن ذاتی آدم (مسیحیت معتقد بود انسان با هبوط أم ذاتا و فطرتا به معصیت آلوده گشته و راهی برای نجات از این مخمصه ندارد. رنسانس با ظهور سرمایه داری، شعار بازگشت به طبیعت بشری و کامروایی دنیوی را مطرح کرد. از کرزیمود مدیچی نقل کرده اند که گفته بود: تو به دنبال چیزهای نامتناهی می روی و من به دنبال چیزهای متناهی می روم تو نردبانت را بر آسمان می گذاری و من آن را بر زمین می گذارم که زیاد بالا نروم تبابه پرتگاهی سقوط کنم. ( هرمن رندال، سیر تکامل عقل نوین ج2 ص 135)
لذا لذت گرایی به عنوان بخش جدایی ناپذیر تفکر اومانیستی قرار گرفت.
2- سکولاریسم: گرایش به پاکسازی جامعه و فضای زندگی از قیود و ارزشهای دینی. البته ریشۀ این تفکر در عهد جدید بود که : باید کار خدا را به خدا و کار قیصر را به قیصر واگذاشت.
3- فرد گرایی: هیچ قدرت بیرونی نباید بر خواسته های فردی فرمان براند و یگانه معیار جقیقت همان فرد است. حتی سیاست و اخلاق باید بر اساس امیال بشری شکل گیرد عقل نیز خدمتکار یا به قول هیوم بردۀ شهوات و خواهش هاست.
کار عقل این است که چگونگی ارضاء خواهش ها، سازش دادن آنها با یکدیگر را معین کند.
در این نگاه چون در جهان هیچ حقیقت اخلاقی وجود ندارد و اساسا برای شماخت ارزشها هیچ ملاک و ابزاری دردست نیست ارزش های انسانی جز بر پایۀ تمایلات افراد قابل تعریف و توصیف نیست. پس افراد باید هرکدام آزادانه و به طور برابر به دنبال خواسته ها و امیال خویش باشند و هیچ چیزی جز خواسته های دیگران نباید آن را محدود کند. یعنی لیبرالیسم.
اما حقوق زنان در ابتدای عصر روشنگری مورد بی اعتنایی قرار گرفت به دلیل عدم نیاز بورژوازی به نیروی زنان درعصۀ اقتصاد و اجتماع. اما بالاخره تمدن غرب هنگام به حقوق زنان اعتراف کرد که نظام سرمایه داری به نیروی کار زنان نیازمند شد
مجموعهآثاراستادشهيدمطهرى ج19 31 مقدمه ..... ص : 25
ويل دورانت در فصل نهم از كتاب لذات فلسفه پس از نقل برخى نظريات تحقيرآميز نسبت به زن از ارسطو و نيچه و شوپنهاور و برخى كتب مقدس يهود و اشاره به اينكه در انقلاب فرانسه با آنكه سخن از آزادى زن هم بود اما عملًا هيچ تغييرى رخ نداد، مىگويد: «تا حدود سال 1900 زن به سختى داراى حقى بود كه مرد ناگزير باشد از روى قانون آن را محترم بدارد». آنگاه در باره علل تغيير وضع زن در قرن بيستم بحث مىكند، مىگويد: «آزادى زن از عوارض انقلاب صنعتى است». سپس به سخن خود چنين ادامه مىدهد:
«... زنان كارگران ارزانترى بودند و كارفرمايان آنان را بر مردان سركش سنگين قيمت ترجيح مىدادند. يك قرن پيش در انگلستان كار پيدا كردن بر مردان دشوار گشت اما اعلانها از آنان مىخواست كه زنان و كودكان خود را به كارخانهها بفرستند ... نخستين قدم براى آزادى مادران بزرگ ما قانون 1882 بود. به موجب اين قانون، زنان بريتانياى كبير از امتياز بى سابقهاى برخوردار مىشدند و آن اينكه پولى را كه به دست مىآوردند حق داشتند كه براى خود نگه دارند «1». اين قانون اخلاقى عالى مسيحى را كارخانه داران مجلس عوام وضع كردند تا بتوانند زنان انگلستان را به كارخانهها بكشانند. از آن سال تا به امسال سودجويى مقاومت ناپذيرى آنان را از بندگى و جان كندن در خانه رهانيده، گرفتار جان كندن در مغازه و كارخانه كرده است ...»
:: موضوعات مرتبط:
,
,
:: برچسبها:
مبانی فمنیسم" ,
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2